در شبی آرام
پهنه سردی، که در کف می رساند باد؛
جلوه های راز ناک
می گشایند رنگ ها
پرواز سرودینِ پاییز می نگارد هزارانی
به دستانی، که نیرومند است.
نار ، تاک ، آب و خاک
خاموش زین معما؛
به چنگِ خواب،
به آوازِ رنگی که بس سرد است یا گرم .
گرم از رنگ، سرد از سنگ.
آری، بس آن یخ بسته تاریک است سختبه مردابی که در خاموشی قعر فسیلی لانه کرده است
چه تاریکی!
بسی درد است و درد انگیز!!
هوای تازه ای خواهد
به ابری سخت تیره
به اندامی هوس آمیز
تا گشاید چنگ بی قانون مردابی که در خاموشی قعر فسیلی لانه کرده
شبی آرام
آرام شب، که حاصل در کفی جایگیر است و سرد است و فسرده است ,
و اینک
خامش زین معما.
لذت تلخ تو را نوشیدم
کلام به شهد جنون رسید
در بوسه زار سپید تو
سوسن وا ماند در خلوت دهانش که سوخته بود
و اکنون فلسفه ی شرق
لحظه ایی درنگ ندارد
سعید .باقری
تو در زمزمه ای
سرزمین سوزان تب مرا
به آهستگی نسیم
در نوردیدی
و شرح غزل زمان
فراموسی و نسیان خورجین های خالی باورم شد
این را به سطوح بزرگ
ژرف پنداشتی
و گذرت
شعله های سرودین بخشش را
به نیایش گندمزار
در حماسه ی غروب
به فصل تکامل داد
و
رویای شبنم
زندگیم را
درحقیقت
به زمین فرو چکاند
و زمزمه شد عشق.!!!
سعید باقری
یک زندگی خوب و درخشان مجموعه ای از هزاران تلاش و ایثاری است که هیچ کس از آن با خبر نیست. مردان بزرگ از ارتفاعاتی که فتح کرده اند حفاظت می کنند جا هایی که یک شبه به آن نرسیده اند. اما هنگام شب در حالی که همراهانشان خفته اند باز هم به تلاش خود برای پیشروی ادامه می دهند.
هنری واوزورث لانگفلو